به گزارش خبرنگار سیاسی پایگاه اطلاع رسانی ستارگان ، استاد شهید مرتضی مطهری در ادامه جلد اول کتاب حماسه حسینی ، به روایتی کمتر شنیده شده از شهادت مسلم بن عقیل می پردازد و می گوید : در هشتم ماه ذی الحجه ، امام حسین علیه السلام از طرف مکه به سمت کوفه روانه شدند . در بین راه امام حسین (ع) شخصی را دیدند که از سمت کوفه میآید . اباعبدالله (ع) لحظه ای توقف کردند به نشانه ی اینکه من با تو کار دارم ؛ میگویند این شخص امام حسین (ع) را میشناخت و به دلیل اینکه حامل خبر اسف باری بود و میدانست اگر توقف کند مجبور به بازگو کردن این حقیقت میشود ،، راهش را کج میکند و از طرفی دیگر میرود . دو نفر از قبیله ی بنیاسد که قصد یاری حسین بن علی (ع) را داشتند ، پس از اتمام اعمال حج با شتاب به سمت کوفه و به سمت امام حسین (ع) حرکت کردند. زمانی که یک منزل عقب تر از قافله ی امام حسین (ع) بودند ، با همان شخصی که از کوفه میآمد دیدار میکنندو بنابراین این سه شخص با یکدیگر گفتگو کرده و پس از مدتی همدیگر را میشناسند و میفهمند در یک نسب فامیلی قرار دارند . مرد کوفی اخبار را برای دو یار اباعبدالله (ع) تعریف میکند و ماجرای دیدن امام حسین (ع) را هم میگوید.
شهید مطهری ادامه میدهد : شب دوم آن دو یار جامانده ی امام حسین (ع) به قافله ی اباعبدالله (ع) میرسند . آن دو مرد از امام حسین (ع) میپرسند : اباعبدالله ، خبری داریم ، اجازه میدهید در همین مجلس به عرض شما برسانیم یا در خلوت به شما عرض کنیم ؟ اباعبدالله پاسخ میدهند : من چیزی مخفی از اصحابم ندارم ، همین جا بگویید. دو مرد شروع به تعریف ماجرا میکنند . پس از اینکه اباعبدالله (ع) خبر شهادت مسلم بن عقیل علیه الاسلام را میشنوند چشمان شان پر از اشک میشود ، اما پس از آن بلافاصله آیه ی ۲۳ سوره ی احزاب را تلاوت میکنند. امام حسین (ع) در این موقعیت نمیگویند کوفه را که گرفتند و هانی و مسلم را هم که کشتند ، پس ما شکست خوردیم و کارمان تمام شده ، از همینجا برگردیم! بلکه میگویند آنها کار خودشان را انجام دادند و اینک نوبت ماست !
مولف کتاب حماسه حسینی ادامه میدهد : در وضعیتی این خبر به حسین بن علی (ع) رسید که بسیاری از یاران شان به محض اینکه فهمیدند آش و پلوئی در کار نیست صحنه ی حق طلبی را ترک کردند. در وضعیتی خبر شهادت مسلم به سیدالشهدا (ع) رسید که تنها خاندان اندک ایشان باقی مانده بودند . البته پس از این اتفاق ، در میانه ی راه و از لشکر عمربن سعد عده ای به سپاه امام پیوسته و یاران ایشان بیشتر شدند . در این وضعیت اباعبدالله (ع) به دلیل اینکه چیزی را از اصحاب خود پنهان نمیکردند ، باید خبر شهادت مسلم را به خیمه ی زن و بچه ها می بردند؛ این در حالی است که زن و بچه و خویشاوندان مسلم هم در میان آنها بودند !
شهید مطهری در ادامه به نحوه خبردار کردن اعضای خانواده مسلم بن عقیل از شهادت ایشان پرداخته و می گوید: اباعبدالله به خیمه ی زنان و کودکان رفتند و از دختر کوچک مسلم خواستند تا روی پای مطهرشان بنشیند . موهای دخترک را نوازش کردند . دخترک که بسیار باهوش بود ، پرسید اگر پدرم شهید شود و بمیرد چه می شود؟ .... امام حسین (ع) با تأثر فرمودند من به جای پدرت ، هستم ! صدای گریه از خیمه بلند شد . اباعبدالله (ع) فرمودند یک شهید از خاندان عقیل کافی است ، اگر میخواهید همگی تان به مدینه بروید . اما زنان خدمت ایشان عرض کردند : آن زمان که همچون مسلمی شهید نداده بودیم در رکاب شما بودیم با اباعبدالله (ع) ، اکنون که طلبکاریم برویم ؟!
منبع : جلد اول کتاب حماسه حسینی
مولف : متفکر شهید استاد مرتضیمطهری
صفحات : ۲۰۱_۲۰۵
تخلیص : زهرا ذاکری
سه تارستان